در سقوط این پنجره
در ترافیک عصر پنجشنبه های تهران
در سیاهی سپیدهای که برایت سرودم
در آوازهای کوه بیستونی که
که (بی ستون) است دیگر..
چشمهایت دست داشتند..مسافر
با نگاه مهربانت التماسم می کنی
ترم چندم واحد عشق مرا خواهی گرفت
ای که چون یک واحد افتاده پاسم می کنی
درکلاس عشق تحقیقم نگاهت بوده است
بازداری غافل از درس وکلاسم می کنی
گندمی در مزرع سبز خیالم بوده ای
حال همچون خوشه ای خشکیده داسم می کنی
من غزلچین بهار توت چشمان توام
پاک سرشاراز صناعات جناسم می کنی
می کشی احساس خیسم را به باغ چشم خویش
می بری غرق خیال عطر یاسم می کنی
درحساب بانک رویایم خیالت بازشد
من یقین دارم که آخر اختلاسم می کنی
عاقبت مشروط می گردد دل من از غمت
درکلاس چشمهایت بی حواسم می کنی
محمدیزدانجو