این روزها معجزات متعددی پشت سرهم داره برام اتفاق میفته
و دلم نیومد شما رو از شنیدنش بی بهره کنم، میگم شاید دل یک نفر اینجا بلرزه
حالا که اینهمه بی احترامی به عزیز دردونه خدا شده ، چرا من باید اینجا بیکار بشینم
دلم میخواست خیلی براش کار کنم . اما دستم کوتاهه . از طرفی هم میگم اونکسی که به جان جانان توهین کرده ، اصلا شناخت دقیقی ازش نداشته وگرنه اگر از رفتار و زندگی حضرت محمد چیزی میدونست ، بجای توهین هر روز هزار تا صلوات تقدیمش میکرد
تولد حضرت محمد (صلی علی علیه وآله) بود ، دلم از این همه بی عدالتی درد گرفته بود
پیش خدا خیلی ناله و شکایت کردم و شب که شد نشستم و جلوی خواهرام با حضرت محمد حرف زدم
یه خواهرم سرش تو گوشی بود و میگفت وای عصبیم کردی . یکیش هم میخندید و گاهی تائید میکرد
یه چیزی ازش خواستم و گفتم : ای حضرت محمد ، مگه تو پیامبر خدا نیستی ؟؟؟ مگه امشب تولدت نیست ؟؟؟ مگه نه امشب هر چی بخوای از خدا میگیری آخه تولد عزیزشه مگه میشه بهش نه بگه . خلاصه خیلی حرف زدم جوری که خالی شدم و در اخر گفتم اگر عدالت رو اجرا نکنی من شک میکنم ( غلط کردم)
خودتون میدونین هنوز یک ماه از تولدش نگذشته و اون اتفاقی که منتظرش بودم به طرز عجیبی رخ داد چند برابر اون چیزی که میخواستم . با شنیدن اون خبر و حتی تا الان تا فکرش میکنم اشک تو چشمام جمع میشه
اما دیروز و اون تصادف ، راننده از من فرار کرد خیلی دنبالش رفتم اما نشد .رفتم کلانتری گفتن نمیشه
سر پیچ به یه ماشین مشکوک شدم ، پژو 405 دلفینی زیاده اما چرا دلم گفت این همونه که زد و رفت
منتظر موندم تا ازم رد شه و شماره پلاکش بردارم . اما پیچ خورد خیلی دنبالش دویدم
چون نمیتونستم ماشین و برگردونم طرف اسکله
از هر کس کمک خواستم ، کمکم نکرد
همش میگفتم یا حضرت محمد یا حضرت محمد
دوباره رفتم کلانتری اما باز هیچ کاری نکرد
اما شماره پلاکش رو برداشته بودم . چون رسیده بود به بن بست و راه فرار نداشت
رفتم خونه وقتی داستان رو تعریف کردم . خواهرم از طریق یکی از همکاراش موضوع رو پیگیری کرد
و فردا پیداش کردیم ، صبح باهام تماس گرفتند . گفتن ماشین تازه فروخته شد و هنوز تعویض پلاک نشده
صاحب ماشین آدرس خریدار رو داد و ما رفتیم
میگفت : دیروز خانومم ماشین دستش بوده ، هر چی خواستیم مسالمت آمیز حل کنیم زیر بار نرفت
پدرش میگفت : پسرم ناشیِ ، چند بار زده و در رفته و میگفت حتما زده
خانواده آبرو داری بودن اما پسرشون ، امان امان
عجیب تر اینکه ما چند ماه پیش قالی هامون رو دادیم قالیشویی و وقتی پس گرفتیم خونمون پر از ساس شد
و این پسر راننده وانت اون قالیشویی بود و پدرش صاحب قالیشویی
ما میتونستیم اونموقع شکایت کنیم و 700 پول سم پاشی خونمون رو ازشون بگیریم اما گذشت کردیم
و این معجزه بود که باز به وسیله این اتفاق ما بتونیم مقصر رو پیدا کنیم.
کسی که راننده وانت هست معلومه چجوری رانندگی میکنه
چون زیر بار نرفتن ، میتونستم شکایت کنم و ماشین ببرن کارشناسی و دنباله دار بشه
اما باز از خیر شکایت گذشتم . هر چند پشتم پر بود و میتونستم ده برابر پولشو بگیرم
حتی ماشینشون بیمه هم نداشت .
تا امروز عصر پسر عمه پسره زنگ زد و بعد از کلی عذرخواهی
گفت : هر چی ماشین خسارت دیده پرداخت میکنم . چون به گوشی همکار خواهرم زنگ زده ، گوشی داده خواهرم و خواهرم گفته خسارت نمیخوایم
اما من گفتم : چرا نخوام ، چراغ ماشینم خورد شده ، گلگیرش ساییده شده ، کاپوت جلوییش خراش برداشته
باید برم باهاش تعمیرگاه هر چی خسارت زده پولش رو میگیرم نصفش میدم قدمگاه حضرت ابوالفضل (علیه السلام)
پسره گفته اگه خسارت خواستین این شمارمه زنگ بزنین من در خدمتم
حالا نمیدونم زنگ بزنم یا نه ؟؟؟؟ خانوادم هم گفتن با خودته
اما بابام که میگفت هیچ کاری نمیکنی
وقتی بهش گفتم حالا شیر دخترت رو شناختی . از صد تا مرد مرد ترم ، چون خدا رو دارم ، چون حضرت محمد رو دارم . من به کسی نیاز ندارم وقتی فقط خدا شریک زندگیمه و پشتوانه هام هم معصومین و حضرت محمده
اللهم صل علی محمد و آل محمد
دوستان عزیزم امشب هر کس این پست رو خوند ، صد تا صلوات تقدیم حضرت محمد کنه
هر کس پست پایین رو مشاهده نکرده . باید بگم که جدید می باشد
زلف خود از روسری بیرون مریز/ در مسیر چشم ها افسون مریز
یادکن از آتش روز معاد/طره ی گیسو مده بر دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی/فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهر من این لباس تنگ چیست/پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
پوشش زهرا مگر اینگونه بود؟
خواهرم ای دختر ایران زمین/یک نظر عکس شهیدان را ببین
شعر از مرحوم آقاسی
1
میگن یه پیرمرده بوده نه دست داشته نه پا + کور هم، این پیرمرد همیشه و هرلحظه میگفته خدارو شکر
یکی از کنارش رد میشه میگه : تو که نه دست داری نه پا کور هم که هستی مگه خدا چی بهت داده که هر دقه میگی خدا روشکر
گفت : هر کس منو میبینه بواسطه من خداروشکر میکنه ، منم بخاطر اینکه واسطه خیر شدم و مردم قدر سلامتیشون رو با دیدن من میدونن خدا روشکر میکنم
این داستان و بی دلیل نگفتم
میخواستم بگم منم یه شباهتی به اون پیرمرده دارم . خداروشکر به هر چیزی رسیدم
یکی بخاطر حسادت یا رقابت به زور هم که شده بود خودش رو به اون چیز رسوند
من موقعی که میرفتم دانشگاه کاردانی چون کلاسام شب بود و از شهرم دور بود میرفتم خونه یکی از اقوام
اون ترسید شوهرش شیفته من بشه ، هر روز میگفت منم میخوام برم دانشگاه
حالا این دختر ده سال از زندگی متاهلیش میگذشت و دوره دبیرستان عقد کرده بود و به زور دیپلم گرفت
من که هدفش رو خوندم دیگه نرفتم خونش اونم قید دانشگاه زد
یا دوره کارشناسی که قبول شدم ، چند تا از دوستام هم تا دیدن من قصد ادامه تحصیل دارم اونا هم دو زدن دفترچه گرفتن
قبول هم شدن اما وقتی خدا نخواد نمیشه دوتاشون همزمان با دانشگاه حامله شدن
یکیش دانشگاه رو رها کرد چون شهرش دور بود ، یکیش هم به زور ترمی 4 واحد پاس میکرد و بقیش میفتاد تا تونست یه جوری ادامش بده
بعد که ازش میپرسیدم خوب چرا اینقد داری هزینه میکنی بزار بچت که دوسالش شد برو ادامه بده تا اینقد سختی نکشی . گفت نه من به اقوام شوهرم گفتم اگه نرم آبروم میره
بعدش ما گواهینامه گرفتیم خوب به کسی نگفتیم کسی هم نفهمید
تا سال بعدش که ماشین خریدیم
همه از همسایه و اقوام و دوست گرفته رفتن گواهینامه گرفتن و ماشین و برای یه بار هم که شده بود سوار شدن.البته بعضیا هم گواهینامه نگرفتن اما ماشین و واسه یه بار هم که شده بود جلوی ما سوار شدن تا بگن ما از شما چیزی کم نداریم
یا همین رنگ کردن درِ حیاط ، همه همسایه یه قوطی رنگ خریدن و خودشون افتادن به جون در حیاطشون
قربون خدا برم فک کنم اگه ازدواج کنم ، برن از کل طایفه و غریب و آشنا خواستگاری کنن تا بلکه یکی بیاد بردارشون . هر چند خداروشکر دختر همسایه زیاد نداریم و البته این اتفاق هم افتاد، یه خواستگار بدبخت اومد تحقیق از همسایه ها . عاغا این همسایه ها هر روز از ما میپرسیدن چی شد و چیکار کردین
منم به مامانم گفتم بگو ردش کردیم تا راهشون بکشن برن (هر چند ما خبری از اون خواستگار نداشتیم)
خدایا شکرت
2
یه بنده خدا میگفت یه قلک بزار کنار هر وقت گناه کردی یه پولی بندازش داخلش آخر ما پولارو بده به یه فقیر
من با خودم فکر کردم اگه به ازای هر گناه پول بندازم پس باید ماه بعد این پولا کمتر بشه و به فقیر کمتر میرسه
و تصمیم گرفتم اینکارو انجام بدم بهتره
به ازای هر کار خیر یه پول میندازیم تو قلک هر ماه میدیم به یه فقیر و سعی میکنیم ماه بعد بیشترش کنیم
بنظرتون بهتر نیست ؟؟؟
3
اما از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است
چهارشنبه فرشته خرید داشت ، به من گفت بیا بریم
میخواست با دوستش بره ، دوستش خیابون سنگی کار داشت
من تا لحظه آخر نمیدونستم ، وقتی فهمیدم گفتم من خیابون سنگی نمیام
خیلی شلوغه جای پارک هم گیر نمیاد
خلاصه با کلی اصرار رفتم و رسیدیم به خیابون سنگی همونجا که دوستش کار داشت
و دقیقا شلوغ ترین جا (داروخانه حکیم)
عاغا جا پارک نبود و ما یه جا وایسادیم که پلیس اومد
گفتم : الان حرکت میکنیم فقط یه دقه
یهو چیزی نگفت و دیدیم داره میخنده
ما هم خندمون گرفت یهو نگاه کرد دید ما میخندیم اونم زد زیر خنده باز
به فرشته گفتم نخند تا پر رو نشده
دیدیم نه از رو نمیره همینجور داره میخنده
پلیس خوشگلی هم بود (استغفراله) خواهرم گفت بدردت میخوره ها ، دریابش
دوستمون اومد و ما خواستیم حرکت کنیم ، خواهرم گفت ازش تشکر کن
یهو من یه بوق زدم و گفتم عاغا ممنون
دیوونه چشمک زد و لبخند
همینجور داشتیم مستقیم پیش میرفتیم سمت مرکز خرید
نزدیک یه سه راه یه موتور سوار بدون اینکه نگاه کنه اومد تو خیابون اصلی
منم سرعتم بالا بود و از اون ترمز بدا گرفتم
خواهرم گفت سریع برو بهش برسیم فحشش بدیم
منم سرعتم تند کردم و وقتی بهشون رسیدیم تا تونستیم فحش دادیم
میخواستیم یکم جلوتر آبجی فاطمه رو پیدا کنیم
وایسادیم ، اونا بهمون رسیدن وایسادن
گفتن : چی شده ؟؟؟
گفتم : چرا وقتی از خیابون فرعی میای بیرون یه نگاه نمیکنی؟؟
- معذرت میخوام ، ببخشید ، حواسمون نبوده
+ من بخاطر خودتون میگم ، آخه جونتون رو میزارین کف خیابون درسته؟
- اشکال نداره مگه نه بیمه ای میزدیمون، میکشتیمون
+ بیمه هستم اما وجدانم کجا رفته شما مردی واست کشتن راحته من وجدانم قبول نمیکنه بزنم و برم
- + خلاصه کلی معذرت خواهی کردن و رفتن
خواهرم گفت میخواستم فحششون بدم دیدم اینقد مودبانه صحبت کردی حرفمو خوردم . اما خیلی قشنگ حرف زدی کار خوبی کردی
گفتم : نمیدونم خلایق امرو چه خردن؟؟؟( مردم امروز چی خوردن "لهجه برازجونی") همه با لبخند حرف میزنن
رفتیم شهر ، فرشته تو حسابش هیچ پول نبود ، منتظر بود پول بریزن به حسابش
عاغا ما همینجور علاف تو شهر میگشتیم و عصبانی تا بالاخره پول اومد تو حساب
همه خریداشو کرد و بعد هم رفتیم مانیتورمون رو از تعمیرگاه آوردیم 40 تومن هزینش شد
منم یه شال مشکی خریدم خیلی خوشم ازش میاد . راحت رو سر وایمیسه
در آخر هم فرشته منو دعوت کرد به پیتزا و اونشب خیلی شیرین تموم شد