خونریزی شدیدی داشت…
داخل اتاق عمل ، دکتر اشاره کرد که چادرم رو دربیارم تا تا راحتتر مجروح رو جابه جا کنم
گوشه ی چادرم رو گرفت و بریده بریده گفت : “من دارم میرم تا تو چادرت رو درنیاری”.
چادر من در مشت اش بود که شهیـــــــــــــــــــــــــد شد…