روزها خیلی تند میگذرند..گاهی خیلی وقت کم می آورم..
پسرکی که شاهد مرد شدنش هستم با تمام سختیهای دوران نوجوانیش..و دخترکی که شور و شوق و هیجانش کمتر از داداشش نیست..
تنها تفاوتش با برادرش در جدیت و پشتکارش برای یادگرفتن بیشتر است..از روی کنجکاوی یا فضولی! دلش میخواهد از همه چیز سر در بیاورد!!
و اما مهمی که مرا وا داشت به نوشتن این بود که باز ماه ربیع الاول رسید و مثل پارسال عازم کربلا هستیم..این بار همراه بچه ها و پدر و مادر عزیزم...
حدا کند این سفر قسمت همه ی آرزومندان کربلا بشود..
التماس دعا دارم و حلالم کنید لطفا