مادری دارم از جنس نسیم.او نمونه وفاداری و فداکاری است مثل تمام مادران خاک پاک وطنم ، مادرم تک دختر تاجر بزرگ شهرش بود دختری نازدانه که یازده سال تک دختر بود وپس از آن خدا به او یک خواهر و یک برادر. داد واو نازدانه ی پدرش بود در سن ۱۵ سالگی با پدرم که از خانواده ای اصیل و خان زاده بود ازدواج کرد قصه ی زندگی آنها بیشتر به داستان شباهت دارد حاصل این ازدواج ۷ فرزند است و مادرم همچون یک شیرزن همواره حامی و پشتیبان پدرم و ما فرزندانش بوداو دنیای هنر بود آشپزی ،شیرینی پزی ،بافتنی ،گلدوزی ،شماره دوزی و ....... انواع هنر را در حد استادی یاد داشت و کمابیش به ما دخترانش نیز یاد داد اما هیچ کدام به هنرمندی او نشدیم مادرم بی نظیر بود اما افسوس که چند سالی است آلزایمر به سراغ این فرشته ی زندگی ام آمده و با وجود غمی که این بیماری در دل ما کاشته است ما شاهد معجزه ی عشق شده ایم مادرم با وجودی که نام ما را فراموش کرده اما همچون گذشته با مهر به ما می نگرد و دوستمان دارد واز چشمانش عشق می بارد و از همه عجیب تر این که تنها کسی که در یادش مانده پدرم است و آلزایمر حتی نتوانسته عشق این اسوه ی فداکاری را نسبت به پدرم از یاد او ببرد چند بیتی در مدح مادرم سروده ام کاش می دانست که بعد از خدا او وپدرم را می پرستم :
مادرم عشقت خدایی بود فراموشش نکن. وسعت قلب تو دریایی فراموشش نکن معبدم بود آن نگاه پرزمهر و با صفا خنده هایت موسیقییایی فراموشش نکن روح من گشته عجین با نغمه ی لالایی ات. بازخوان آن نغمه ی شیرین لالایی فراموشش نکن
تو گل سر سبد فامیل بودی از هنر بافتنی های قشنگ تو تماشایی فراموشش نکن
طعم خوبی داشت سوهن و نان نخودت بی نظیر بودی در کار پذیرایی فراموشش نکن
باقلواهایت که می گفتی زبان دارند مادر جان. نرم و شیرین بود و رویایی فراموشش نکن
می نشستی در کنار آن سماور عصرها یادش به خیر. چای سر قوریت هماره سهم بابایی فراموشش نکن
عشق تو نسبت به بابا از کجا نشات گرفت که همیشه در دلت ماند ه به والایی فراموشش نکن
کاش می شد این فراموشی فراموشت شود مادرم تو مایه امید ماهایی فراموشش نکن