اصفانیا

دانلود فیلم و عکس، اخبار روز ایران، اخبار ورزشی، مجله تفریحی، خبر استخدام، دانلود آهنگ، پیامک عاشقانه

اصفانیا

دانلود فیلم و عکس، اخبار روز ایران، اخبار ورزشی، مجله تفریحی، خبر استخدام، دانلود آهنگ، پیامک عاشقانه

نکات روانشناسی اجتماعی در ارتباط با کودکان مبتلاء به سرطان

         نکات روانشناسی اجتماعی در ارتباط با کودکان مبتلاء به سرطان

مقدمه 

علم پزشکی طی ده سال گذشته پیشرفت فراوانی داشته است .همین امیدواری وجود دارد که 4/3 کودکان مبتلا به سرطان معالجه شوند . بااینهمه باید به این نکته مهم توجه کرد که کوکان مبتلا والدین وخواهر و برادر و نزدیکان وهمه کسانی که به نحوی در راه معالجه کودک او را همراهی می کنند ، بدانند که راه معالجه بیمار همیشه به بهبودی نمی انجامد .

والدین هر کودک مسلماً انتظارات و آرزوهای زیادی برای آینده فرزندشان دارند که ناگهان این آینده با ابتلاء به یک بیماری سخت همانند سرطان زیر سئوال می رود . شرایط تک تک اعضاء خانواده ای که کودکی در آن سرطان دارد به نحو شدیدی تغییر می کند چه برای خود کودک و چه برای نزدیکان او . همراه این بیماری مشکلات فراوان و ترس همه جانبه ایجاد می شود .
کودک باید خودش را برای یک دوره معالجه طولانی و درد آور آماده کند و بهمین دلیل او مجبور است از خانواده - مهد کودک یا مدرسه و دوستانش دور بماند . این جدایی برای والدین ، خواهرو  برادر ها یک بار روانی سنگین می باشد ، بهمین دلیل این افراد نیاز به حمایت روانی زیادی برای گذراندن این دوره دارند .
این مقاله حاوی مطالبی  در ارتباط با  حمایت های روانی  کودک بیمار می باشد و بعلت وسعت و گسترش این موضوعات سعی شده آنها را در نکات زیر خلاصه کنیم .

خوشبختی..

انعکاس چیزی باش که میخواهی در دیگران ببینی……اگر عشق میخواهی،عشق بورز…….اگرصداقت میخواهی،راستگو باش….. اگر احترام میخواهی،احترام بگذار!

 

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:” نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا درمان کند.” تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چگونه می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت:” فکر کنم می توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.” شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آنها در سرتا سر مملکت سفر کردند، ولی نتوانستند آدم خوشبخت پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آنکه ثروت داشت، بیمار بود. آنکه سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود، زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید. ” شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟” پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بخواهد بدهند. پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آنقدر فقیر بود که پیراهن هم نداشت.

منبع اصلی:داستان های کوتاه از نویسندگان بزرگ و ناشناس/ حمید رضا غیوری/ انتشارات غیوری


زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن رخت های شسته است و گفت:

«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.»همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس های شسته اش را برای خشک شدن آویزان می کرد زن جوان همان حرف را تکرار می کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!»