اصفانیا

دانلود فیلم و عکس، اخبار روز ایران، اخبار ورزشی، مجله تفریحی، خبر استخدام، دانلود آهنگ، پیامک عاشقانه

اصفانیا

دانلود فیلم و عکس، اخبار روز ایران، اخبار ورزشی، مجله تفریحی، خبر استخدام، دانلود آهنگ، پیامک عاشقانه

آرزو، رؤیا

امان از اون همه رؤیاهایی که بافتم و همشون یهو پنبه شد و سوخت!

اون همه رؤیاهایی که به خاطر برآورده شدن تنها یک آرزو، تو ذهنم پرورش دادم و بزرگ کردم. ولی تبر سرنوشت، تیشه به ریشه‌اش زد.

تو زندگیم، همه آرزوهام برآورده شده و تنها یه آرزو تو دلم باقی مونده. که از قضا همین یه آرزو کمرم رو خم کرده.

خدایا، فدای بزرگیت، این یکی رو هم جوری برآورده کن که باب دل من باشه. وگرنه از دلم پاکش کن تا دیگه بهش فکر نکنم.

به دامن این آسمان خدا یک ستاره ندارم

گهر که مگو در زمانه یکی سنگ خاره ندارم

کجا بروم با که می بزنم آشنای دلم کو

به گریه مگر غم رود ز میان من که چاره ندارم

ترانه عاشقی دگر شد افسانه

که مانده تنها نشان پروانه در این زمانه

چه کردم ای ماه من تو این چنین سرکش

به هر زمان می‌کشی مرا به صد آتش به یک بهانه

محمد، اشرف مخلوقات و خاتم رسولان

بسم الله الرحمن الرحیم 

محمد، خورشید همیشه تابان 

 

یا رسول الله،  

تو در قلب مسلمانان عالمی، حتی بسیاری از غیر مسلمانان، از محبت تو  بوستانی در دلشان ساخته‌اند که از عطر دل‌آویز آن مستتند. کسی را یارای تسخیر قلب نیست تا بوستان محبت تو را تخریب کند. بگذار ابلیسان زمانه آنچه در مخیله‌ی شیطانی‌شان می‌گنجد به میدان آورند، ولی خود بهتر از هر کسی می‌دانی که این ناجوانمردی‌ها و خباثت‌های شیطانی که همچون غباری ناپاک از زمین بر می‌خیزد هرگز نمی‌تواند چهره درخشان خورشید را در محاق برد.  

مگر در حیات پربرکتت خاکروبه و شکمبه بر سر و رویت نریختند؟ مگر ابولهب و ابوجهل و ابوسفیان کم به ساحت مقدس و ازلی‌ات اهانت کردند؟ آیا آن روسیاهان تاریخ توانستند از این اهانت‌ها طرفی ببندند؟ پلیدان امروزین هم ابولهبان و ابوجهلان و ابوسفیانان زمانه‌اند که امروز  در قالب و نام دیگری ظاهر شده‌اند. 

بگذار یک روز پلیدی به نام سلمان رشدی زبان به اهانت گشاید، روز دیگر تسلیمه نسرین ملعون و بعد حسن حنفی و بعد نصر حامد ابوزید به ساحت مقدس تو توهین کنند. بگذار نماینده پلید هلندی «فتنه» بسازد و بعد نشریه هتاک دانمارکی و بعد کشیش تری جونز آمریکایی و حالا صهیونست خونخوار از دریچه «شارلی ابدو» فرانسه از مهربانی‌ات بغض زهرآلودش بترکد و به سوی سیمای الهی‌ات گرد خشم و غضب و کینه بپاشد. چهره ملکوت که با این پلیدی‌ها محو نمی‌شود. اینان تیشه به ریشه خود می‌زنند، زیرا هر اتفاق ناگوار اینچنین که در عالم بیفتد در واقع «عدو شود سبب خیر» مصداق پیدا می‌کند. اینان دنباله‌رویان گلادستون، نخست وزیر پلید انگلستان هستند که قرآن را از روی بغض بر روی میز کوبید و گفت مادامی که این کتاب بر قلب مسلمانان حاکم است و نام محمد ص از مأذنه‌ها بلند است، اروپا نمی‌تواند بر اسلام چیره شود.

یا رسول الله  

اینان قطعات پازلی هستند که صهیونیست جهانی آهسته آهسته در حال تکمیل آن هست. اما ما منتظر پسر نازنینت، مهدی عج به انتظار نشسته‌ایم و چشم به راه قدوم مبارک او دوخته‌ایم تا هرچه زودتر بیاید و انتقام این همه اهانت و  ظلم را از مظالم زمانه باز ستاند.  

یا رسول الله 

تو آبشار زلالی هستی که جاری در زمانی و ساری در قلب‌ها، جان عالمی به فدایت، نور عرشی تو خاموش شدنی نیست. 

»»»»»» دل نوشته ای به امام زمان علیه السلام ...

 

 

1268526334.jpg

 

دل نوشته ای به امام زمان علیه السلام ...:

یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست .. سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران  ..

می‌خواهم از جور زمانه بگویم ، می‌خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده‌ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره‌ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته‌ام.

آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان:

مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم. از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.

خسته‌ام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم. چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. می‌دانی چند نوجوان هم سن و سال من آواره‌اند؟ چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی پناهان باش.

چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی می‌آیی و به اندازه تمام سال های نبوده ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش می‌دهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم. راستش می‌ترسم. می‌ترسم بیائی و من خواب باشم. می‌ترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم. هنوز هم می ترسم…

حس می‌کنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم. بیا و بیدارم کن. بیا و هشیارم کن. بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن. همه به خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمی‌شنوند. خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده.

ای منجی عالمیان ، جهان در انتظار توست ! نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه می‌کنند ! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار می کشند. منتظرند تا کی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد بیا تا بعد از این در کوچه های غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابان‌های تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه می‌کنند؟

روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینه‌ی زخمی‌ام را مرهمی باشم. می‌دانی چه آمد؟

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور….

نه ؛ غم می‌خورم ؛ غم می‌خورم بخاطر روزهایی که نبوده‌ای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی. غم می‌خورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده‌ام و با گناه شب شده‌اند. همان روزهایی که در تقویم خاطره‌ها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کرده‌ام.

بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی می‌آید؟ کی می‌شود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین روز ، روز ظهور مولاست»

با تمام جهل و مستی تصمیم گرفته‌ام دفترچه روزگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن مانده‌ام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت می‌کشم.

دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگی‌اش ایمان می‌آورد…

خواب کربلا

امشب دوباره کربلا را خواب دیدم

 

لب تشنه آل الله را در آب دیدم

 

دیدم مهی را درکنار آب تشنه

 

اندر کمینش روبهان با تیغ و دشنه

 

دیدم که زینب با برادر راز می گفت

 

ناگفته های کوچه بهرش باز می گفت

 

دیدم که طفلی میخورد پستان بی شیر

 

آماده می شد از برای جنگ با تیر

 

دیدم که اکبر در کنار خیمه تنهاست

 

دشمن گمان می کرد پیغمبر به صحراست

 

دیدم رقیه گیسویش را شانه می کرد

 

کم کم درون سینه اش غم خانه می کرد

 

دیدم که زینب در دلش دلواپسی بود

 

ترسش جدایی از حسین و بی کسی بود

 

دیدم که زهرا از حسینش یاد می کرد

 

فریاد و از بی رحمی صیاد می کرد

 

دیدم زمین و آسمان با هم یکی بود

 

فرزند زهرا در غریبی دل غمین بود

 

دیدم که زینب سینه بوده پر شراره

 

در خاطرش بگذشت گوش و گوشواره

 

دیدم که دشمن مشک را کرده نشانه

 

تا گیرد از عباس آبی بی کرانه

 

دیدم که اصغر آب را کرده بهانه

 

تا جان دهد در راه آقای زمانه

 

دیدم که لبها از عطش بی تاب گشته

 

عباس آب آور ز خجلت آب گشته

 

دیدم زمین و نه فلک دریای خون بود

 

زینب ز حجر لیلیش اندر جنون بود

 

دیدم که آتش درمیان خیمه ها بود

 

دیدم که سرها هم چو گل بر نیزه ها بود

 

دیدم زمین و آسمان گشته است نیلی

 

دیدم سه ساله دختری خورده است سیلی

 

دیدم که دامان یتیمی شعله ور بود

 

چشمان ناز کودکی از گریه تر بود

 

دیدم مسیحا چهره ای بر روی نی بود

 

زینب دو چشمش خیره بر بالای نی بود

 

دیگر ز خجلت روز هم تاریک میشد

 

کم کم غروب بی کسی نزدیک میشد

 

دیدم که زینب حامل زنجیر گشته

 

بهر یتیمان با عدو در گیر گشته

 

شب شد زمانه غربت و تاریکی وغم

 

پشت سه ساله از غم بابا شده خم

 

زینب سفر را بی حسین آغاز می کرد

 

بادست خود باب ولا را باز می کرد

 

اینان که خواندم گوشه ای از کربلا بود

 

تنها خدا داند چه در دشت بلا بود

 

شرح غم وحجران زینب با حسین است

 

دلهای شیعه مست از جام حسین است

 

یارب دلم را پر ز عطر یاس گردان

 

من را گدای حضرت عباس گردان

 

محمد یزدانجو