اصفانیا

دانلود فیلم و عکس، اخبار روز ایران، اخبار ورزشی، مجله تفریحی، خبر استخدام، دانلود آهنگ، پیامک عاشقانه

اصفانیا

دانلود فیلم و عکس، اخبار روز ایران، اخبار ورزشی، مجله تفریحی، خبر استخدام، دانلود آهنگ، پیامک عاشقانه

مادر عماد مغنیه نوه‌اش را تقدیم سید حسن نصرالله کرد/شهید جهاد مغنیه در محضر مقام معظم رهبری+تصاویر

مادر شهید عماد مغنیه خطاب به سید حسن نصر الله ضمن عذرخواهی از او اعلام کرده است که هیچ یک از فرزندانمان برای تقدیم کردن در راه خدا باقی‌ نمانده‌اند و امروز نوه شهید خود را تقدیم می‌کنیم.

 

 

روز یکشنبه یک بالگرد رژیم صهیونیستی با حمله به منطقه «القنیطره» واقع در جنوب سوریه 6 تن از اعضای حزب‌الله را به شهادت رساند که جهاد مغنیه فرزند عماد مغنیه یکی از شهدای این تجاوز بود.

 

 

محمد احمد عیسی فرمانده شهید معروف به ابو عیسی، غازی علی ضاوی معروف به دانیال، علی حسن البراهیم معروف به ایهاب، عباس ابراهیم حجازی معروف به سید عباس، محمد علی حسن ابو الحسن معروف به کاظم از دیگر شهدای تجاوز صهیونیست ها به جنوب سوریه بود.

☁ جنگل بارونی☁

 

 ♫ باز باران با ترانه

 

 

 

 

 سلام ملاحت جان

دلمون خیلی واسه  نوشته هاتون

جنگل همیشه سبز و بارونی تون

وهم حضور پر مهر و با صفاتون

  تنگ شده  ...

امیدواریم زود زود برگردی به جمع ما

تقدیم با یه دنیا  آرزوی قشنگ برای شما

"علی اصغر"

 

 

 

دوست عزیز لطفاً ازاین پست کپی نفرمائید ...

 

شعرجدید خودم بنام  رز صورتی تقدیم به ملاحت عزیز

 

خدایا دارم خواب می بینم یا اینکه  بیدارم

آهسته تر قدم بزن  و  به  نزدیکی من بیا

بیا جلوتر این گل ها را از من بگیر ...

چه می گوئی ؟ نمی آیی ؟ مگر می شود؟

من این همه  رز را برای تو چیده ام

 با یک لیوان پراز آب هم نمی شود سیرابشان کرد

 روی  طاقچه که بزارمشان بعد مدتی برگ برگ 

و غنچه هایشان  پژمرده می شود

به دستهایم نگاه کن

ببین  که چگونه این خارها  نوازشش کرده اند

راستی  فکر می کنی بخاطرتو بود که این  بلا را بر سرم آورده اند

  یا بخاطرجداشدنشان  از  رزها

دردهایم را ازیاد برده ام

 اما اکنون که نیستی این گلها را چه کسی از دستان من می گیرد

اصلا این گلها دیگر به چه کار من می آیند  

حالا دیگر تورا  تنها در  خواب هایم می بینم

بگو بر سر کدام جاده  به انتظار بنشنیم

تا نام زیبایت را صدا بزنم 

از باران می پرسم

شاید نشانی ات را به من بدهد ...

"علی اصغر "

 

 

 

 

 

باران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!

باران یعنی قرارهای خیس

باران یعنی تو برمی گردی

شعر بر می گردد ...

 

 

 

 

 

باران که می آید

یاد تو

همه دلتنگی هایم را می شوید

باران یعنی تو

تو یعنی باران

وقتی باران می آید

یعنی توهم می آیی ...

 

 

 

باران که می گیرد

از تن گل ها

بوی پیرهنت می آید

و رنگین کمان

همه را از آنِ خود می داند ...

 

دوست عزیز لطفاً ازاین پست کپی نفرمائید ...

 

داستان

ا در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم.

 

یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است

 

سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند

 

سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته

 

و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد

 

وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل آفریقا (با توجه …به قیافه‌اش)، آنجا نشسته 

 

و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.

 

اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.

 

او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.

 

در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند.

 

جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.

 

دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.

 

به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند

 

و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را.

 

همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است

 

مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند. 

 

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. 

 

و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند،

 

و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.

 

توضیح پائولو کوئلیو:

 

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند 

 

و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند 

 

و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند. چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم

 

وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ 

 

مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است

 

در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد….